تک پآرتي جیهوپ[من آزمایش نمیدم!..]
یه بار دیگه اون بحث رو شروع کرد
شاید ازدواجشون بیشتر بر اثر اجبار خوانوادشون بوده
اما حداقل کمی اعتماد بینشون وجود داشت
که با اومدن اون بچه،نابود شد!
جیهوپ:هوففف نمیتونم مطمئن باشم این بچه از منه
چرا باید بعد اون شب که بدون اینکه بهم بگی با دوستات رفتی بار حامله بشی؟!
_منظورت چیه؟انقدر هرزه میبینی منو که فکر میکنی با یکی دیگه خوابیدم؟
جیهوپ:شاید...ازم نخواه حتی وقتی قبول نمیکنی ازمایش بدی باور کنم
_ما قرارمون اینطوری نبود،قرار شد به هم اعتماد داشته باشیم
جیهوپ:کاری کردی که این اعتماد از بین بره
_وقتی مطمئنم که با کسی نخوابیدم چرا باید تست و ازمایشی بدم
جیهوپ:انقدر سخت نیست لعنتی فقط یه ازمایشه
_اگه بهم اعتماد نداری میتونی ازم جدا بشی
جیهوپ:نمیخوام ازت جدا بشم و برای همینه که میخوام ازمایش بدی
_و من هم ازمایشی نمیدم بهتره این بحث رو تموم کنی
جیهوپ:باشه تمومش میکنم،ولی خودت خوب میدونی این بحث قراره باز هم اتفاق بیوفته
_پس سعی کن کاری کنی که این بحث اتفاق نیوفته
بحثشون به پایان رسید
حق با دختر بود،باز هم سر این اتفاق بحث میکردن اما
دلیل نمیشد جیهوپ باهاش بد رفتاری کنه
باهاش خوب رفتار میکرد،کنارش میموند،و هرچیزی که دختر میخواست فقط لازم بود به زبون بیاره
زمان گذشت
رسید به روزی که قرار بود ۳نفر بشن اما...تنها کسی که از اون اتاق سالم بیرون اومد بین دختر و بچه
فقط اون پسر بچه بود که صدای گریه هاش همه جا پیچیده بود
جیهوپ خبر نداشت که قراره موقع به دنیا اومدن اون بچه دختر بمیره
و فهمید برای همین بود که
دختر نمیخواست ازمایشی بده چون نگران بود جیهوپ بفهمه
حداقل میخواست تا قبل اینکه بمیره جیهوپ رو خوشحال ببینه نه با چشمای پف کرده و قرمز
چون از اینکه دوستش داره خبر داشت!
شاید ازدواجشون بیشتر بر اثر اجبار خوانوادشون بوده
اما حداقل کمی اعتماد بینشون وجود داشت
که با اومدن اون بچه،نابود شد!
جیهوپ:هوففف نمیتونم مطمئن باشم این بچه از منه
چرا باید بعد اون شب که بدون اینکه بهم بگی با دوستات رفتی بار حامله بشی؟!
_منظورت چیه؟انقدر هرزه میبینی منو که فکر میکنی با یکی دیگه خوابیدم؟
جیهوپ:شاید...ازم نخواه حتی وقتی قبول نمیکنی ازمایش بدی باور کنم
_ما قرارمون اینطوری نبود،قرار شد به هم اعتماد داشته باشیم
جیهوپ:کاری کردی که این اعتماد از بین بره
_وقتی مطمئنم که با کسی نخوابیدم چرا باید تست و ازمایشی بدم
جیهوپ:انقدر سخت نیست لعنتی فقط یه ازمایشه
_اگه بهم اعتماد نداری میتونی ازم جدا بشی
جیهوپ:نمیخوام ازت جدا بشم و برای همینه که میخوام ازمایش بدی
_و من هم ازمایشی نمیدم بهتره این بحث رو تموم کنی
جیهوپ:باشه تمومش میکنم،ولی خودت خوب میدونی این بحث قراره باز هم اتفاق بیوفته
_پس سعی کن کاری کنی که این بحث اتفاق نیوفته
بحثشون به پایان رسید
حق با دختر بود،باز هم سر این اتفاق بحث میکردن اما
دلیل نمیشد جیهوپ باهاش بد رفتاری کنه
باهاش خوب رفتار میکرد،کنارش میموند،و هرچیزی که دختر میخواست فقط لازم بود به زبون بیاره
زمان گذشت
رسید به روزی که قرار بود ۳نفر بشن اما...تنها کسی که از اون اتاق سالم بیرون اومد بین دختر و بچه
فقط اون پسر بچه بود که صدای گریه هاش همه جا پیچیده بود
جیهوپ خبر نداشت که قراره موقع به دنیا اومدن اون بچه دختر بمیره
و فهمید برای همین بود که
دختر نمیخواست ازمایشی بده چون نگران بود جیهوپ بفهمه
حداقل میخواست تا قبل اینکه بمیره جیهوپ رو خوشحال ببینه نه با چشمای پف کرده و قرمز
چون از اینکه دوستش داره خبر داشت!
۷۹۸
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.